بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

زندگی قافیه باران است

اولین سفر با باران

سلام دوست جونام من دیگه گندشو در اوردم میدونم   از وقتی مامان شدم یکی در میون میام و میرم دلم لک میزنه بیام و وبلاگو بنویسم و وبلاگ دوستامو ببینم ولی وقت نمیکنم الانم بارانم کمی سرما خورده کلا هم بچه پر نیازیه و همش میگه باهاش حرف بزنم ،بازی کنم،بغلش کنم   وگرنهههههههههههههه    واییییییییییییییییییییییی   داد و بیداد باران خانم تو کتابا نوشته کلا تا 6 ماهگی حرف حرف شماست   بعدا تربیت واقعی شروع میشه گلم میدونی که من از اون ماماناش نیستم خودت که میدونی   رفتیم قشم خییییییییییییییییییییلی خوب بود من و باران و بابائی ماهیت مسافرت مامانتو تغییر دادی من که همیشه خرید ...
29 آبان 1390

مادر...

    اگر 4 تکه نان خوشمزه باشد و شما 5 نفر باشید، کسی که میل ندارد مادر است!!!!!!!!!!!!!!
27 مهر 1390

...

  سخت ترین دو راهی عشق دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است   گاهی کامل فراموش میکنیو بعد میفهمی که باید منتظر میماندی   و گاهی آن قدر منتظر میمانی که میفهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی
26 مهر 1390

صبح،ظهر،شب

ساعت 6 صبحه و تو با چشمای بسته میگی اِ  اِ   اِ من بغلت میکنم ،کولیکزتو بهت میدم تا دل دردت شروع نشه بعد تو تو خواب شیر میخوری من بودم که از شیر دادن متنفر بودم؟میگفتم شیر دادن ادمو مثل گاو میکنه خدایا غلط کردم تا وقتی که باران باید شیر بخوره این نعمتو ازم نگیر     تو خیلی لوسی مامان ،وسطا با چشای خوابالو نگام میکنی و وقتی بهت میخندم با اینکه داری مک میزنی از گوشه لبت میخندی،اون موقع میخوام لهت کنم بعد بابائی بیدار میشه و دیگه تو از خواب الودگی در میای کلی میخندی بد جنس  من  صبحونه دادم به بابات مبخندی؟   بابائی که خدا حافظی میکنه کمی چرت میزنی و من نگات میکنم   تو این ...
26 مهر 1390

دخترکم

    دختر کوچولو تو راستی راستی دختر مائی؟   من و بابائی ؟   باورم نمیشه هر بار نگات میکنم واقعا تعجب میکنم با دقت نگات میکنم شبیه حسینی ولی چشات شبیه منه این معجزه نیست؟   خدایا ازت ممنونم و اعتراف میکنم که باورم نمیشد که این معجزه همه زندگیم بشه   همه زندگی یعنی صبح و ظهر و شب   بدون تعطیلی بدون انتظار   همه مامانا اینطورین ،میدونم ولی اصلا کار کمی نیست   بعد از 8 سال زندگی مشترک من و حسین عادت به زندگی ای کرده بودیم که توش هیچ محدودیتی نبود   با دوستامون بیرون میرفتیم مسافرت شام بیرون شمال شمال شمال غذای من که فقط ماست و میوه بود به خاطر دل در...
22 مهر 1390

طعم ورود به ماه 3

سلام دوستای خوبم   خیلی دلم تنگ میشه که بیام به وبلاگا سر بزنم ولی مجبورم ساعتهایی که بارانم میخوابه به خواب و غذام و خونه برسم   خیلی جولوی خودمو میگیرم که نیام نینی وبلاگ  :)   باران خانم داره بزرگ میشه امروز یه صدای جدید در اورد خیلی هیجان زده شدم مثل قان و قون و با یه صدای بلند منو نگاه کرد و  انگار باهام حرف زد   زود به مامانم زنگ زدمو گفتم مامانم گفت پس وقتی بگه مامان چی کار میکنی ؟راست میگه ها   :)   عاشقتم باراننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننم         راستی دخترکم واکسن 2 ماهگیشم زد   وای که چقدر گریه کرد &...
17 مهر 1390

سرمون خیلی شلوغه

سلام خاله ها، فکر نمی کردیم انقد سرمون شلوغ بشه. باران کلی بزرگ شده اما هنوز به نظم نیفته، ساعت خاصی خواب و بیدار نیست. ضمنا انگار کمی هم بغلی شده. من نمی تونم ساعت خاصی رو برای خودم داشته باشم به خاطر همین امروز با کمک خاله جونش امروز براتون مطلب می ذارم. باران خیلی شیطونه، از حالا میگه همش پیش من بشین و باهام بازی کن و تازه دو هفته ای میشه که شبا بیشتر می خوابه. کلا مامان باران بودن سخته اما خیلی شیرینه اینا عکسای جدید باران خانومه   ...
31 شهريور 1390