صبح،ظهر،شب
ساعت 6 صبحه و تو با چشمای بسته میگی اِ اِ اِ
من بغلت میکنم ،کولیکزتو بهت میدم تا دل دردت شروع نشه
بعد تو تو خواب شیر میخوری
من بودم که از شیر دادن متنفر بودم؟میگفتم شیر دادن ادمو مثل گاو میکنه
خدایا غلط کردم تا وقتی که باران باید شیر بخوره این نعمتو ازم نگیر
تو خیلی لوسی مامان ،وسطا با چشای خوابالو نگام میکنی و وقتی بهت میخندم با اینکه داری مک میزنی
از گوشه لبت میخندی،اون موقع میخوام لهت کنم
بعد بابائی بیدار میشه و دیگه تو از خواب الودگی در میای کلی میخندی
بد جنس من صبحونه دادم به بابات مبخندی؟
بابائی که خدا حافظی میکنه کمی چرت میزنی و من نگات میکنم
تو این چند روز از بس دل درد داشتی و گریه کردی نائی برام نمونده اونقدر رات بردم کف پامو کمرم درد میکنه
اینه که الان که باید بدوئم و به کارام برسم ترجیح میدم پیشت دراز بکشم
وقتی تو شکمم بودی تا 12 میخوابیدیم و شبا بیدار بودیم
الان ولی مامان برا اولین بار تو زندگیش سحر خیز شده .
تازه ساعت 9 و تو شیر دومتو میخوری
دوباره یک سری کارا مثل اروغ پوشک راه بردن بازی و چُرت
همین طور تا شب بشه
وقتی میخونم دلم به حال نویسنده و روزای تکراریش میسوزه
ولی برای من هر روز بودن با تو انگار جدیده
حتی مدل خندیدنات و صداهات هر روز با دیروز فرق میکنه
انگار خیلی زود نتیجه کاراتو میبینی
اینم یه جورشه
یه طعم از زندگی
میدونی منتظر چیم حالا
بزرگ تر شی و ببرمت پارک همیشه این ارزو رو داشتم
فکرشو بکن
عاشقتم میدونی که چند تا.