بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

زندگی قافیه باران است

پول

آموخته ام که با پول میتوان خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه ساعت خرید ولی زمان نه میتوان مقام خرید ولی احترام نه میتوان کتاب خرید ولی دانش نه دارو خرید ولی سلامتی نه خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره میتوان قلب خرید ولی عشق نه
7 دی 1390

بزرگ شدی دخترم

  دختتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتترم بزرگ شدی امروز فرنی خوردی چقدر روز شماری میکردم برا امروز بدت نیومد چون حساسیت به شیر گاو داری با شیر سویا مخصوص شیر خواران برات درست کردم   ولی از همه مهمتر امروز رو دستات بلند شدی قبلا هم بلند میشدی ولی نه اینقدر طولانی و بالا من کلا قوربون تو میشم مامان یه کادو داری هر چی دوست داشته باشی کلک میزنم تو که الان نمیتونی بگی پس هر چی خودم دوست داشتم ولی قول میدم چیزی باشه که توهم خوشت بیاد   زودتر و زودتر بزرگ شو زود باش میخوایم با هم دو نفری بریم استخر ،آرایشگاه و ...                ...
27 آذر 1390

تولد تولد

سلام سلام تولدنیوشا و آوین دعوت بودیم هر دوتاشون ٢ سال پیش به دنیا اومدن خیلی خوش گذشت با تو تولد رفتنم خوش میگذره خیلی آروم بودی و به تو هم خوش گذشت کلا روابط اجتماعیت قویه     تولد آوین جون (دختر دائیت) تو بغل دائی علی خوش میگذره بهت؟   بغل عمو حامد با بابائی عکس انداختی خوش میگذره ها بغل مامان فریبا جون جونیت بااون یکی مامان فریبا و بابائیات و خاله مامان بزرگ بزرگی هم کلی خوش گذروندی ولی عکس ننداختی   ...
27 آذر 1390

خانم 4 ماهه

باران جون جونی مامان 4 ماهت شد     قبلانا4 ماه خیلی کوتاه بود مثلا میگفتیم همش 4 ماه تا تولدم مونده ولی من و تو و بابائی 4 ماهه داریم با هم زندگی میکنیم تو این 4 ماه انگار اوووووووووووووووووووووووووووو یه عمرو گذروندیم تو خانمی شدی واسه خودت دیگه فقط چشات حرف نمیزنن خودتم باهامون یه جورائی حرف میزنی   تو این مدت چه اتفاقائی افتــــــــــــــــــــــــــــــاد؟   شما واکسن زدی من و بابائی داشتیم سکته میکردیم بابا میگفت نمیشه یه آژانس بگیریم ببره واکسن بزنه برامون بیاره   خلاصه رفتیم و بعد که واکسنتو زدن تو خیلی گریه نکردی برعکس دفعه پیش   ولی برعکس دفعه پیش تب کردی...
19 آذر 1390

تاسوعا و عاشورا

  تو پارسال تازه مهمون دل من شده بودی و امسال مهمون خونمی ممنونم خدا جون ازت خواستم بهم دادی »،یادم نبود وقتی میخواستم بگم چه جوریشو بهم بدی بهم دادی بهترینشو دادی مرسی خدا جون مرسی خدا جون   ...
19 آذر 1390

دیگه خیلی مامان شدم

بارانی مامان     خیلی مامان شدم وقتی قوربون صدقه ات میرم ،وقتی بهت میگم تو همه زندگیمی مامان یهو شوکه میشم چی شد یه دفعه ؟ بعد میگم تو همه زندگیِِ مامان و باباتی میدونی؟ اول بابات بعد شما   ولی چرا نمیشه؟   مامانم همیشه بهم یاد داده همیشه اول شوهرتو بخواه بعد بچه تو خودشم همیشه همین طور بوده   حتما تو چون اینقدر کوچولو ئی همه زندگیمو و وقتم شدی آره   من روزی 2 بار حموم میرفتم دوستام  میگفتن صبحا که ادم میبینتت بوی حموم میدی الان ... نمیتونم بگم       باران مامان کٍی بزرگ میشی پس بچه کوالا دکترت میگه تو بچه پٌر نیازی و باید تا 6 ماهگیت هواتو...
11 آذر 1390