خانم 4 ماهه
باران جون جونی مامان 4 ماهت شد
قبلانا4 ماه خیلی کوتاه بود مثلا میگفتیم همش 4 ماه تا تولدم مونده
ولی من و تو و بابائی 4 ماهه داریم با هم زندگی میکنیم
تو این 4 ماه انگار اوووووووووووووووووووووووووووو یه عمرو گذروندیم
تو خانمی شدی واسه خودت
دیگه فقط چشات حرف نمیزنن خودتم باهامون یه جورائی حرف میزنی
تو این مدت چه اتفاقائی افتــــــــــــــــــــــــــــــاد؟
شما واکسن زدی من و بابائی داشتیم سکته میکردیم
بابا میگفت نمیشه یه آژانس بگیریم ببره واکسن بزنه برامون بیاره
خلاصه رفتیم و بعد که واکسنتو زدن تو خیلی گریه نکردی برعکس دفعه پیش
ولی برعکس دفعه پیش تب کردی و 3 شب ناله میکردی
از اون روز یه کمی بد اخلاق شدی و شبا که تو جای خودت میخوابیدی دیگه نمیخوابی و باید پیش من و بابائی بخوابی
راستییییییییییییییییی یه اتفاق مهم :
یه روز صبح که چشامو بسته بودم یه صدائی شنیدم
اِههههههههههههههههه اِهههههههههههههههههههه
این صدای چیه؟
یهو با ترس از خواب بیدار شدم و دیدم که وااااااااااااااااااااای دخملم قلت زده و نمیتونه برگرده
خیلی با بابا بهت میخندیم
ضمنا یاد گرفتی جیغ بکشی یه بار که جیغ کشیدی انگار برات جالب بود و هی تکرار میکنی مامان بزرگت
میگه بهت نخندیم ولی مگه میشه؟
فنقلِ فندق با صدای دخترونه جیغ میکشه و ما کلی میخندیم
یه اتفاق دیگه
پشتی صندلی غذاتو برات کمی میخوابونیم و روش میشینی و کلی کیف میکنی
خیلی شیطون شدیا
خیــــــــــــــــــلی
خمیازهاتو نگفتم
با خمیازت آواز میخونی
باراااااااااااااااااااان
عاشقتم مامان
قشنگترین حس دنیائی
قشنگتریییییییییییین