بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

زندگی قافیه باران است

راستی کی تموم میشه

1390/4/16 13:36
نویسنده : فائقه
511 بازدید
اشتراک گذاری

زیبا

 

سلام بارانِ مامان:

هوا که تاریک میشه و بابا ئی میگه بریم بخوابیم گِریم میگیره

واااااااااااااااااای دوباره شب شد و باید بخوابیم

من و شما به قول خاله ساناز انگار تو اتوبوس میخوابیم

نشســــــــــــــــــــته

دوست دارم چشامو ببندمو یک ماه دیگه رو ببینم که نفسم از آب و گِل در اومده

 

خدایا به مامانائی که حاملگیه سختی دارن کمک کن

ما که همش 15-20 روزه حالمون زیاد خوب نیست دیگه داریم میمیریم

پریشب که همش داشتم تو جام تکون میخوردمو غلت میزدمو ناله میکردم

بابات گفت عزیزم به خودت تلقین نکن که حالت بده

منم جدیه جدی دستامو بالا بردمو گفتم خدایـــــــــــــــــــا یه آرزو دارم اینو حامله کن

الهی بمیرم برای بابات

بیچاره نمیدونست از حرفم بخنده یا از قیافه جدیه من هیچی نگه

صبح که شد خودم کلی خندیدم

بابائی میگه زن من دیگه تعطیل شده

راست میگه یه حرفائی میزنم خنده دار البته بعدناش خودم میفهمم حرفام خنده داره

یعنی همه چی با سلامتی تموم میشه؟

این روزا یادِ حرفائی که یه عمــــــــــر به دوستام میزدم میوفتم

(عزیزم سعی کن که از هر روز بارداریت نهایت لذت رو ببری شاید دیگه هیچ وقت چنین تجربه ای رو کسب

نکنی)

 

شاید...

 

باید قوی باشی مامان فائقه من دارم میام

زیبا

میدونی چقدر عاشقتم فرشته من؟

 

زیبا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله فتانه
16 تیر 90 13:01
باران جونم به مامان بگو :"انقد به حرفای منفی گوش نده، من کلی دختر خوب و خانومیم و قراره یه عالمه خوشحالتون کنم. تازه بعدشم قراره زود بزرگ شم که با خاله فتانه بریم کلی کارای مجردی کنیم و تو رو نبریم چون تو که مجرد نیستی )

خاله جونم من تا به دنیا بیام پایم که با هم بریم مجردی ؛)
مامان فرشته
16 تیر 90 15:11
سلام عزیز دلم
وای چقدر قشنگ حستو درک می کنم
منم وحشتناک درد دارم
همش فکر می کنم یه وزنه 1200 کیلویی ازم آویزونه
ان شاا... دیگه چیزی نمونده
تاریخ زایمانت رو کی زده ؟


مگر تو منو درک کنی


عزیزم تاریخِ دقیق زایمانم شنبه مشخص میشه شما چی؟ کی زایمان میکنی؟
مامان فرشته
16 تیر 90 16:18
گلم راستی یادم رفت بگم
من دستگاه بخور رو از کرج خریدم


ممنونم
مامان اويسا
16 تیر 90 17:18
عزيزم انقد عجله نداشته باش .........زودي دلت واسه حاملگي تنگ ميشه!!! نيني من 2.5 ماهشه منم مث شما بودم ولي الان خيييييييييييييليييي دلم واسه موقعي كه اويسا تو دلم بود تنگ شده..........روزاي اخر سخته ولي قبول كن شيرينه


شاید منم مثل شما بشم ولی الان خیلی خستم ولی راست میگین الان باران از همیشه زندگیش به من نزدیکتره
مامانی
17 تیر 90 14:20
سلام مامان خوب نی نیمون چه طوره ؟خیلیا قبل زایمان منو ترسوندن ولی من همیشه خودمو جزو کسانی میدیدم که خوش شانسن وهمه چیزشو چه در زایمان وچه در بعد ازاون ok
من چون دوست داشتم زایمان طبیعی داشته باشم کلی تحقیق کردم وکلی سوال از خانمایی که زایمان طبیعی وسزارین کردن پرسیدم از اینترنت هم اطلاعات زیادی گرفتم .وقتی تصمیمم برای زایمان طبیعی جدی شد درکلاسای آموزش قبل از زایمان شرکت کردم و به بیمارستان رفتم تا اتاق زایمان رو از نزدیک ببینم وبرای اینکه ترسم بریزه با پرستارا دوس شدم و سوالاتی هم از اونا پرسیدم.
خاطر جمع باش که بعد از زایمانت حست نسبت شوهرت عوض نمیه شه بلکه عشقتون بیشتر میشه چون سزارینی هستی ممکنه کمی کج خلقی کنی اما بعد از قبلم بهتر میشی استرسی که داری طبیعیه و با خوندن دعا و یاد خدا کمتر میشه و باتولد نی نی باران تموم میشه هرچه باران بزرگتر بشه و بازیگوشیاش پرنگتر بشن عشق شما و شوشو تون بیشتتتتر میشه چه حالی میده وقتی 3تایی باهم برید گردش و تفریح .
پس سعی کن به چیزای مثبت و زیبا که قراره اتفاق بیفتن فکر کنی وبه حرف آدمای منفی توجه نکن سعی کن نیمه ی پر لیوان رو ببینی نه نیمه ی خالی که خوراک آدمای منفی بافه.
مطمئن باش مدتی بعد زایمان رابطت با بابایی چه از لحاظ جسمی و چه از لحاظ روحی از قبل هم بهتر میشه .
با آرزوی موفقیت برای شما ونی نی باران


مرسی از اینکه برام اینارو نوشتی کلی حالم بهتر شد



مامانی
17 تیر 90 14:22
سلام توی پیام قبلی یادم رفت آدرس وبو بنویسم الان نوشتم
مامانی
18 تیر 90 14:26
سلام مامانیه بارن جون شرمندم که توی مطلب قبلی اشتباه املایی داشتم آخه با یه دست گهواره ی علی مرتضی رو هول میدادم بایه دستم مینوشتم.
الان اینجا اصلاحشون کردم
خط دوم چیزشون-پارگراف سوم خط اول نسبت به شوهرت عوض نمیشه-وخط سوم همون پاراگراف با خوندن دعا
خودت درسشون کن من کلی خجالت زده شدم عین ناشیا نوشتم


برای همه مون پیش میاد راستش من اصلا دقت نکردم چون از راهنمائیات استفاده کردم
مامان عسل
18 تیر 90 17:10
سلام خانومي، ممنوون كه به ما سر زدي، خبر خوبت را به ما بده،


انشالا
مامان حسني
19 تیر 90 12:08
سلام فائقه جان
ازحرفتون كلي خنديدم اخه من هم زيادبه شوشوميگفتم اي كاش حامله بشي وبفهمي اخه دوران حاملگي سختي را داشتم ولي به شيرينيش مي ارزه مخصوصا وقتايي كه ني ني كوچولوت خواب ميره ومدتها به صورت نازوكوچولو وخوشگلش نگاه ميكني وقندتودلت اب ميشه وكيف ميكني البته بچه داري هم سختيهاي خودش راداره ولي به شيرينيش مي ارزه