بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

زندگی قافیه باران است

کد بنر دخملی

اینم کد بنر باران خانم اگه دوست داشتین تو وبلاگتون ازش استفاده کنین:)

مرسی دوست جونا

 

<embed src="http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up1/83387939013822122709.swf" quality="high" type="application/x-shockwave-flash" wmode="transparent" width="120" height="240" pluginspage="http://www.macromedia.com/go/getflashplayer" allowScriptAccess="always"></embed>

تولد با تاخیر

سلاااااااااااام چرا دیر به دیر و با پستهای کوتاه میام؟ آخه اولا باران خانم خیلی بهانه گیر شده و واقعا نمیزاره هیچ کاری انجام بدم و میگه همش بغلش کنم دوما مسافرت رفتیم ،ماه رمضون و حالا هم تولد با تاخیر باران که به خاطر ماه رمضون و عید فطر و الانم تعطیلی اخیر عقب افتاده و افتاده 16 شهریور اندر احوالات ما که باران هنـــــــــــــــــــــــــــــوزم راه نیوفتاده 6 تا دندون داره میتونه چند قدم راه بره ولی علاقه ای نشون نمیده بهانه گیر شده ولی کلی حرفای جدید یاد گرفته و کلی شیرین کاری میکنه میرقصه :چندین مدل باسن دست  تنه :))))))) چشم چشم دو ابرو لیلی لیلی حوضک خلاصه کلی هنر نمایی و دلبری... با اخبار تولدش میام ایشا...
8 شهريور 1391

باران داره میاااااااااااااااد

یادمه پارسال همچین روزی چنین مطلبی نوشتم فردا صبح قرار بود باران دنیا بیاد و من امروز رفتم آرایشگاه موهامو بافتم و ناخنمو دیزاین کردم ساعت 6 آخرین شام بدون بارانم خوردم صبح ساعت 4:30بیدار شدیمو داشتیم آماده میشدیم که کم کم دلم درد گرفت به بابایی گفتم و بابایی گفت از استرسه ولی انگار خیلی درد دارم باید میرفتیم دنبال مامان بزرگی تو راه کیسه آبم پاره شد و درد شروع شد بدون خداحافظی رفتم تو اتاق و 4 ساعت درد کشیدم  تا دکتر بیاد وحشتناک بود وقتی داشتم میرفتم اتاق عمل حسینو دیدم بیچاره داشت سکته میکرد منم که دید دارم درد میکشم حالش بدتر شد تو اتاق عمل داشتم از هوش میرفتم و به دارو هم حساسیت دادم همش سرفه میکردم تااااااااااااااااا...
11 مرداد 1391

هلنا جون

هلنا جون ، عزیزم تولت مبارک پارسال این موقع من منتظر اومدن بارانم بودم و هنوز تو رو نمیشناختم وقتی داشتم تو وبلاگا میگشتم و دوستای جدید پیدا میکردم یه عکس قشنگ از تو و مامانت دیدم ،دلم ضعف رفت که بغل مامانتی   برای مامانت خیلی خوشحال بودم که صبرش به سر اومده بود و تو رو تو بغل داشت بعد یه مطلب خوندم که مامانی و بابائیت التماس دعا داشتن کلی با دوستامون دعا کردیم و منتظر بودیم که خدا رو شکر خدا خواست و مشکلی برات پیش نیومد امروز دختر خوشگلی شدی و من همش برای دیدنت بهت سر میزنم عزیزم تولدت مبارک ...
28 خرداد 1391

قوربون دست و پای بولوریت

  این روزا خیلی با اون سوسکه که قوربون دست و پای بچه اش میرفت همزاد پنداری می کنم همش فکر میکنم بارانم خیلی با هوشه با همه بچه ها فرق میکنه کلی باهاش حرف میزنم نظرش برام خیلی مهم شده :بارانم اینو بیشتر دوست داری یا اونو :بارانم میخوای بریم خونه یا بمونیم همون لوس بازیها که همیشه برام مسخره بود آخه باور کنید کلی صاحب سبک و سلیقه شده غذای مورد علاقه ،بازی مورد علاقه،آدمای مورد علاقه،...   واییییییییی تو همون بارانی که وقتی یه پارچه دورت میبستم و میخوابیدی همون طوری بیدار میشدی حالا خواب میبینی از خواب میپری تا دلت بخواد تو خواب وول میزنی عاشقتم ،میدونی یعنی چی ؟ دوست دارم میدونی یعنی چی ؟ اندازه ...
28 خرداد 1391

با کلی خجالت ما اومدیم

سلاااااااااااااااااااااااااااام سلام خیلی دلم تنگ شده بود ای دی اس ال نداشتیم ،از وقتی اومدیم این خونه تقاضا کردیم ولی هر روز میگفتن فردا پس فردا این آخریها که همش میگفتن یه ساعت دیگه زنگ بزن  ده دقیقه دیگه زنگ بزن و...   خلاصه هر جوری بود اومدیم و این شما و این قهرمان پیج مامان فائقه       باران   ما اومدیم با کلی حرف تازه بوس به تمام دوست جونام که دلمون براشون تنگیده     فعلا تا چند ساعت دیگه ...
16 خرداد 1391

ما دندون در آوردیم

    سلام خاله جونا ما دندون در آوردیم مامانمون هنوز تو اسباب کشیه و آقا کابینتی هنوز از خونه تازه ایه بیرون نرفته ما تو خونه مامان بزرگ و بابا بزرگیم خیلی به من خوش میگذره ،ولی مامانی و بابائی خسته ان و دوست دارن زودی کارامون تموم شه منم برای اینکه خستگیشون در بره دارم همه استعدادامو نشونشون میدم   بعدا مامانم براتون میگه باشه آخه خوب نیست آدم از خودش تعریف کن آره درست میبینید یه ماهی میشه که میشینم     آره خاله ها من میشینم ، ...
24 اسفند 1390